دلنوشته 1 پسر با تجربه:حالا میفهمم چرا قبل از ازدواج نباید با کسی بود...حالا میفهمم چرا مردا از یه سنی که بگذره دیگه به این راحتیا نمیتونن ازدواج کنن..حالا میفهمم عشق و دوست داشتن باید به وجود بیاد بعد از ازدواج و سنتی باید ازدواج کرد..پشت همه این جملات چندین سال خاطره خوابیده یه عالمه شادیو خنده و لذت و غم..ما دیگه فکرامون مسموم شده.انتخابامون بیمار شده.خودمون نیستیم...یه روزی عاشق شدیم و بهش نرسیدیم یا زد تو ذوقمون...از اون روز به بعد هی چرخیدیمو چرخیدیم تو آدما بعضیامون انتقام اونو از بقیه گرفتیم...کلی دل شکوندیم...کلی عمرمون گذشت....شاید کلی خاطره ساختیم بازم اما آخرش هیچکس اون آدم اولی نشدو هیچوقت اون حس برنگشت...واسه همین هی مقایسه کردیم همه چیز اطرافمونو با عشقمون و حسرت خوردیم..!امیدوار نشیم اون مادری که وقتی بچشو بغل کرد"یکم اشکش از ذوق بود یکم از اینکه این بچه میتونست بچه عشقش باشه...اگه مال اون بود الان چه شکلی میشد! کاش الان اون پیشم بود...."کاش نشیم اون پدری که مشکل جنسی نداشت.اما انقدر عشقش میومد جلو چشماش که یا دوری میکرد یاموقع رابطه حواسش همه جا بود جزهمدمش!نسل بعد از من!همه تصمیماتی که الان میگیری تو آیندت گریبانتو میگیره...هر دلی که از غرور بشکنی اینکه فکر کنی همیشه واسم هست بزار من حالمو بکنم..هر رابطه ای که بر قرار میکنی یه جایی داره از عشقت به اون آدمی که واقعا باید بهش عشق میورزیدی کم میکنه...نسل بعد از من!شمایی که انقدر زود از ما دارین همه چی رو بی پروا تجربه میکنین کار درستو انجام میدین اگه من الان برمیگشتم 15 سالگیم با هیچکس رابطه جدی برقرار نمیکردم تا اون آدم رو پیدا میکردم و اونو نگه میداشتمش تا روزآخری که نفس میکشیدم همه ی عشقمو به اون میدادم و بس!بچه ها خاطره سازی نکنید 1 روز همه ی خاطراتتون رو آه میکشین...هیچ چیز بدتر از این نیست که بدونی اونی که فقط مال خودت بود و میخواستی واسه همیشه مال خودت باشه.الان نصیب یکی دیگه شده یا تو همین روزا میشه و تو هیچ کاری نمیتونی بکنی...بعضی وقتا به خودم میگم دلو میزنم به دریا وبه یه نفر دل میدم به امید معجزه که همه چیزای بد گذشتت ات فراموش بشه اما آخرش به این میرسی که هیچ افسونگری نمیتونه اون حسای پاک عشقای اول و بچگیت رو بهت برگردونه...من تو زندگی اشتباه زیاد کردم اما بزرگترین اشتباهو وقتی مرتکب میشی که فک میکنی این حسای قشنگ و بی آرایش که الان باهاش داری بازم با کسای دیگه واست اتفاق میوفته..! آدما بازم میان تو زندگیتو میرن اما نه اون آدما اون آدم میشن نه این حس اون حسای قشنگ...اگه کسی داشت بهتون وابسته میشد و عاشقتون میشد و تو اون حس رو بهش نداشتی ومیدونستی هم پیدا نمیکنی باهاش بازی نکن بخاطر لذت قاتل نشو..!آره قاتل فقط به کشتن آدمانیست وقتی کسی رو مجنون خودت میکنی و تنهاش میزاری این آدم دیگه زنده نیست یعنی زندس اما زندگی نمیکنه فقط نفس میکشه..خلاصه که آدمایی مثل من 2راه بیشتر ندارن!!! یا به امید معجزه زندگی میکنن وپیش برن تو سراب خودشون یاام با کسی که واقعا دوستشون داره باشن وفقط سعی کنن درکش کنن وکم اذیتش کنن که اونم چیزی جز عذاب وجدان براشون نداره...اما خوش به حال اونایی که نه احساس دارن و نه به این چیزا فکر میکنن این احساس طلسم عذاب آوری که خدا تو وجود ما گذاشته تا هر جا راهو اشتباه رفتی یادت بندازه مسیر درستو انتخاب کنی وگرنه تا آخر عمرت تو بن بست پوچی گیر میکنی...!
کلمات کلیدی:
