میخواستم به عشق تو ای بی وفای من
تا اخرین دقایق عمرم وفا کنم
میخواستم چو شمع به هر جا که میروی
روشن کنم سرای تو جانم فداکنم
میخواستم به سوی تو ای شهر ارزو
چون شهاب پرکشم و اشیان کنم
میخواستم کنار تو شام تا سحر
اسرار قلب سوخته ام را بیان کنم
اما نخواستی
از من گریختی
از من گریختی که فراموششان کنم
یاد گذشته را
شب های انتظار و پریشان را
وان داغ بوسه را که بر لبهای من
هنوز یخ بسته مانده است
اری تو میدانی
اما وجود من کی میتواند این غم دیرین را فراموش کند
ودر این دیار دور
میخواهم از خدا
عشق تو را در سینه من جاودان کند
کلمات کلیدی: